گلستان دادگر
طریده عارف
چند تن طریده مالی از غافله ای دزدیده در وارگه ای خزیده و مست از مال مفت رسیده کام چشیده
سرحال و خوش احوال و مندیر تقسیم مال
سر طریده ها پس از زمندی کوتاهی به باقی گفت:
--حالا بیاین با توکل بخدا سهم هرکس جدا عادلانه و خدا مابین بهرکنیم و ری به شهرکنیم و هرکی بره
سی خس و بزنه به چاک جعده تا یه کرت دی
یکی از طریده ها یکدفعه برآشوبید و گیوه برکشید و بر خروشیدکه:
--مو یکی بهرمه نی خام دخیل الله که مو پشت به بهر ایکنم و ری به شهر
جمعیت طریدگان با چشمان پلقنیده همتای خودرا بر و بر برانداز کرده و انگست حیرت به دهون فرو برده
سرکرده طریدگان گفت:
-- مر خدا ازت برگشته جغله؟ مر لیوه ای که پا به گیوه ای؟ یعنی که چه بهرمه نیخام ها؟؟
جواب داد:
--تا حال دزد بیدم و سر ره گر و خداوند تعالی یه پرونده برام درست کرده بید اما حالا که خداوند نه شریک
کارای ناشر کردینه کفر کردینه و مو نی خام یه پرونده دیه برام درست کنه دخیلتون نه سهم ایخام نه وهم
هرچه کردم همه از لابدیه جرم مو پیش خدا بس دزیه
ولی حالا که خدا وید وا پیش جرمم آبیده حالا از یک بیش
مو هیچی نیخام و سهمم بورین همو یک جرم بسمه ول بکنین