Go to fullsize image     Go to fullsize image         Go to fullsize image

                                     سوزا ن        تاجماه        ليزا                                                      

 درزمان اوج شركت نفت كه ازتمام مليت هاي دنيا روي سفره عظيم و دست ودلباز نفت شهرما

جمع شده بودند يك زن آمريكايي بنام سوزان ، يك زن انگليسي بنام ليزا  و يك زن لربختياري بنام تاجماه

درهمسايگي هم و با هم دوست و هم درد و هم غيبت وپچ پچ شده بودند.

 يك روز كه از كاروبچه داري تو خونه صحبت ميكردند : 

هر سه تاشون با هم قرار ميذارن كه اعتصاب كنن و ديگه تو خونه كار نكنن و بعد از يك هفته نتيجة كارو به هم بگن.

زن آمريكاييه گفت:

من به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و خلاصه از اينجور

كارا ديگه بريدم. خودت يه فكري بكن، من كه ديگه نيستم يعني بريدم.

روز بعد خبري نشد، روز بعدش هم همينطور، 

روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه درست كرده بود و آورد  تو رختخواب، من هم هنوز خواب بودم، وقتي بيدار شدم رفته بود.

  زن انگليسي  هم گفت:

من هم مثل سوزان  همينا رو گفتم و رفتم كنار، روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست

خريد رو كاملاً تهيه كرده بود،بعد  خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم، منو بوسيد و رفت.

 تاجماه،  زن لره هم گفت:

مو هم عين ایساا همينان  به میره م گد م،

روز اول هیچی نيدم ،  روز دویم بازهیچي نيدم ،  روز سیم هیچي نيدم،

 اما شرگ خدا روز چارم

 يه كم ترستم با تی  چپم بوينم.