هم درنگ ها
درزمان اوج شركت نفت كه ازتمام مليت هاي دنيا روي سفره عظيم و دست ودلباز نفت شهرما
جمع شده بودند يك زن آمريكايي بنام سوزان ، يك زن انگليسي بنام ليزا و يك زن لربختياري بنام تاجماه
درهمسايگي هم و با هم دوست و هم درد و هم غيبت وپچ پچ شده بودند.
يك روز كه از كاروبچه داري تو خونه صحبت ميكردند :
زن انگليسي هم گفت: من هم مثل سوزان همينا رو گفتم و رفتم كنار، روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست خريد رو كاملاً تهيه كرده بود،بعد خونه رو تميز كرد و گفت كاري نداري عزيزم، منو بوسيد و رفت. تاجماه، زن لره هم گفت: مو هم عين ایساا همينان به میره م گد م، روز اول هیچی نيدم ، روز دویم بازهیچي نيدم ، روز سیم هیچي نيدم، اما شرگ خدا روز چارم يه كم ترستم با تی چپم بوينم. |