ماجراهای فتلا
فتلا در جنگل
فتلا درجنگل راه میرفت ورجزخوانی میکرد:
_ مو پلنگ اخورم . شیر اخورم خرس اخورم آهای ی ی ی ی
شیردرنده ای دفعتا" بیرون پرید و غرش مهیبی کرد.
فتلا دوباره دادزد:
_البته بگم مو بعضی وقتها .... زیادی هم اخورم
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم آذر ۱۳۸۷ ساعت 11:9 توسط محمدرضا دادگرنژاد
|